انذار خویشان - دانشنامه دوستداران حقیقت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انذار خویشان

ارسال‌کننده : دانش دوست در : 87/4/2 4:10 عصر

کتاب: زندگانى حضرت محمد(ص) ص 139

نویسنده: رسولى محلاتى

مورخین از شیعه و اهل سنت روایت کرده‏اند که چون آیه شریفه «و انذر عشیرتک الاقربین‏» نازل گردید رسول خدا(ص)خویشان نزدیک خود را از فرزندان عبد المطلب که در آن روز حدود چهل نفر یا بیشتر بودند به خانه خود و صرف غذا دعوت کرد و غذاى مختصرى را که معمولا خوراک چند نفر بیش نبود براى آنها تهیه کرد و چون افراد مزبور به خانه آن حضرت آمده و غذا را خوردند همگى را کفایت کرده و سیر شدند.

در این وقت‏بود که ابو لهب فریاد زد: براستى که محمد شما را جادو کرد!

رسول خدا(ص)که سخن او را شنید آن روز چیزى نگفت، و روز دیگر به على(ع)دستور داد به همان گونه میهمانى دیگرى ترتیب دهد و خویشان مزبور را به صرف غذا در خانه آن حضرت دعوت نماید و چون على(ع)دستور او را اجرا کرد و غذا صرف شد رسول خدا(ص)شروع به سخن کرده چنین فرمود:

«اى فرزندان عبد المطلب من در میان عرب کسى را سراغ ندارم که براى قوم خود بهتر از آنچه را من براى شما آورده‏ام آورده باشد، من خیر و سعادت دنیا و آخرت را براى شما ارمغان آورده‏ام و آن چیزى است که خداى عز و جل مرا به ابلاغ و دعوت شما به آن مامور فرموده است و مرا به رسالت آن مبعوث داشته و بدانید که هر یک از شما به من ایمان آورده و در کارم مرا یارى کند و کمک دهد او برادر و وصى و وزیر من و جانشین پس از من در میان دیگران خواهد بود. . . »

و در حدیثى است که به دنبال این سخنان یا پیش از آن جمله دیگرى را نیز ضمیمه کرده فرمود:

«نشانه صدق گفتار(و معجزه)من نیز همین ماجرایى بود که مشاهده کردید چگونه با غذایى اندک همه شما سیر شدید، اکنون که این آیت و معجزه را مشاهده کردیددعوتم را بپذیرید و سخنم را بشنوید که اگر فرمانبردار شوید رستگار و سعادتمند خواهید شد. . . »

سخنان رسول خدا(ص)به پایان رسید ولى هیچ کدام از آنها جز على(ع)دعوت آن حضرت را اجابت نکرد و براى بیعت‏با او از جاى برنخاست، تنها على - همان تربیت‏شده دامان آن حضرت - بود که از جا برخاست و آمادگى خود را براى ایمان به رسول خدا(ص)و یارى آن حضرت اطلاع داد، على(ع)در آن روز در سنین نوجوانى بود ولى همچون مردان نیرومند، با شهامت‏خاصى از جا برخاست و با گامهاى محکمى که برمى‏داشت پیش آمده عرض کرد:

اى رسول خدا من به تو ایمان آورده‏ام و آماده یارى تو در انجام این ماموریتى که بدان مبعوث گشته‏اى مى‏باشم.

در بسیارى از روایات آمده که این جریان سه بار تکرار شد، یعنى پیغمبر بزرگوار اسلام تا سه بار سخنان خود را تکرار کرد و آنها را به ایمان آوردن به خدا و دین اسلام و یارى خود دعوت کرد و هیچ یک از آنها جز على(ع)دعوت او را نپذیرفت و تنها على بود که در هر سه بار برمى‏خاست و نزدیک مى‏آمد و ایمان خود را اظهار مى‏داشت، ولى هر بار رسول خدا(ص)بدو مى‏فرمود: بنشین، تا در بار سوم دست‏خود را پیش آورد و دست کوچک على را در دست گرفت و ایمان او را پذیرفت و بدین ترتیب از همان روز ویرا به معاونت و خلافت‏خویش انتخاب فرمود.

حالا سر اینکه در بار اول رسول خدا حاضر به پذیرفتن او نگردید و بار سوم او را پذیرفت - با اینکه مى‏دانست در آن مجلس جز على کسى دعوت او را نخواهد پذیرفت - چه بود؟خدا مى‏داند و شاید یکى از علل و جهات این بوده است که پیغمبر الهى با بینش خاصى که نسبت‏به آینده داشت مى‏خواست‏به مدعیان جانشینى او و غاصبان خلافت و حتى فرزندان عباس بن عبد المطلب نشان دهد که در آن روزهاى سخت و در آغاز کار که جز ایمان به خدا و پیغمبر او انگیزه دیگرى براى پذیرش اسلام در کار نبود کسى جز على(ع)مرد این میدان نبود و تنها او بود که تنها به خاطر ایمان و عشق به رسول خدا از جان و دل دعوتش را پذیرفت و بار اول و دوم او را به‏نشستن و جلوس امر کرد تا در آینده اسلام، بنى عباس و دیگران نگویند: على در آن مجلس پیش دستى کرد و گرنه افراد دیگرى هم مانند عباس بودند که حاضر به پذیرفتن دعوت رسول خدا(ص) بودند و مى‏توانستند این همه افتخار را نصیب خود سازند.

بارى على(ع)تنها کسى بود که از روى کمال ایمان و خلوص دعوت رسول خدا(ص)را پذیرفت و بى آنکه با کسى - حتى پدرش ابو طالب که در آن مجلس حاضر بود - مشورت کند و یا پروایى داشته باشد به رسول خدا ایمان آورد و فرمانروایى مسلمانان براى او پس از پیغمبر مسلم گردید و از همین رو بود که وقتى خویشان رسول خدا از آن مجلس برخاستند از روى تمسخر و استهزاء رو به ابو طالب کردند و گفتند:

محمد تو را مامور کرد تا از فرزندت اطاعت کنى و فرمان او را ببرى!

و همین جمله بهترین گواه است‏بر این که منظور رسول خدا همین معنى بوده و آنها نیز همین معنا را از سخنان رسول خدا(ص)فهمیدند.

و در حدیثى است که پس از اینکه على(ع)با آن حضرت بیعت کرد و دیگران دعوتش را نپذیرفتند، رسول خدا(ص)به وى فرمود: نزدیک بیا!

و چون على(ع)نزدیک رفت‏بدو گفت: دهانت را باز کن. على دهان خود را باز کرد رسول خدا(ص)قدرى از آب دهان خود را در دهان او ریخت و سپس میان شانه‏ها و سینه على نیز از همان آب دهان خود پاشید!

ابو لهب که چنان دید به صورت اعتراض و تمسخر گفت: چه بد پاداشى به عموزاده خود دادى، او دعوت تو را پذیرفت و تو آب دهان به صورت و دهان او انداختى؟

پیغمبر(ص)فرمود: چنین نبود بلکه دهان و سینه او را از علم و حلم و فهم پر کردم!

 منبع.http://www.hawzah.net




کلمات کلیدی :